با مجموعه شعر در مورد شیراز و عشق ، اشعاری زیبا در مورد شیرازی ها ، زیباترین شعر در مورد نرگس و بهار شیراز در سایت پارسی زی همراه باشید
خوشا سپیدهدمی باشد آنکه بینم باز
رسیده بر سر الله اکبر شیراز
بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین
که بار ایمنی آرد نه جور قحط و نیاز
نه لایق ظلماتست بالله این اقلیم
که تختگاه سلیمان بدست و حضرت راز
هزار پیر و ولی بیش باشد اندر وی
که کعبه بر سر ایشان همی کند پرواز
به ذکر و فکر و عبادت به روح شیخ کبیر
به حق روزبهان و به حق پنج نماز
که گوش دار تو این شهر نیکمردان را
ز دست ظالم بد دین و کافر غماز
به حق کعبه و آن کس که کرد کعبه بنا
که دار مردم شیراز در تجمل و ناز
هر آن کسی که کند قصد قبهالاسلام
بریده باد سرش همچو زر و نقره به گاز
که سعدی از حق شیراز روز و شب میگفت
که شهرها همه بازند و شهر ما شهباز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من تو را لمس کرده ام من که متبرک ام کرده اند از ترانه های شیراز
من که تمامی این سال ها یکی لحظه حتی خواب به راهم نبرده است
من دست برداشته و پا بریده توام تو ماه ابرینه پوش من دست خط شفای سروش …
من در غیاب تو با سنگ سخن گفته ام من در غیاب تو
با صبح، با ستاره، با سلیمان سخن گفته ام
من در غیاب تو زخم های بی شمار شب ایوب را شسته ام
من در غیاب تو کلمات سربریده بسیاری را شفا داده ام
هنوز هم در غیاب تو نماز ملائک قضا می شود
کبوتر از آرایش آسمان می ترسد پروانه از روشنایی گل سرخ هراسان است
بگو کجا رفته ای که بعد از تو دیگر هیچ پیامبری از بیعت ستاره با نور سخن نگفت.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خوشا شیراز و وضع بیمثالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
به شیراز آی و فیض روح قدسی
که شیرینان ندادند انفعالش
چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر
زمستان که می آید … می شود دهان جاده ها را بست با زنجیر!
با زنجیر بست تا نگوید به کسی تقویم چشم های تو، بهار ندارد! اما…
فصل های زرد عمر من بی تو، باران دارد بی امان…
تا دلت بخواهد! تا دلت بخواهد سرمای تنم آغوش بی کسی هایم را خاطره می سازد!
یاقوت های این طاق آویخته ی رَز نشان شراب تلخ شیراز لبان تو شده است
که مست، مست، شاعران جهان را باده پرست مذهب تو کرده است!
کرده است هر آنچه نباید بکـند!
این روزها طعنه می زند به لبخندم قاب عکس تاکستانت…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گر من ز محبتت بمیرم
دامن به قیامتت بگیرم
از دنیی و آخرت گزیر است
وز صحبت دوست ناگزیرم
ای مرهم ریش دردمندان
درمان دگر نمیپذیرم
آن کس که به جز تو کس ندارد
در هر دو جهان من آن فقیرم
ای محتسب از جوان چه خواهی
من توبه نمیکنم که پیرم
یک روز کمان ابروانش
میبوسم و گو بزن به تیرم
ای باد بهار عنبرین بوی
در پای لطافت تو میرم
چون میگذری به خاک شیراز
گو من به فلان زمین اسیرم
در خواب نمیروم که بی دوست
پهلو نه خوش است بر حریرم
ای مونس روزگار سعدی
رفتی و نرفتی از ضمیرم
اواز سر میکنم. اوازی به نرمی جداییی و جز خردن خاطره ها....
ادامه مطلب
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هوا سرد است… تو مرا تنگ در آغوش می گیری.
تنت را بو میکشم دستانت را می فشارم هوا سرد است …
دلم می لرزد اما گرمای قلبت را حس میکنم مست می شوم
در ثانیه هایی که با عطر تنت نفس میکشم.
همه عمر شراب شیراز خواهی ماند
آنجا در آن دور دست ها خواهم نشست
و بالاپوش بنفش را بخود می پیچم.
همراه لای لای صندلی، زمان را ورق خواهم زد لبخند میزنم…
لبخند می زنی برای همهی گذشته ها سهم من…
همهی خاطرات تو شد برای همه عمر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
رفتم از خطهی شیراز و به جان در خطرم
وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم
میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل
زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم
گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش
گاه چون غنچهی دلتنگ گریبان بدرم
من از این شهر اگر برشکنم در شکنم
من از این کوی اگر برگذرم درگذرم
بیخود و بیدل و بییار برون از شیراز
«میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»
قوت دست ندارم چو عنان میگیرم
«خبر از پای ندارم که زمین میسپرم»
این چنین زار که امروز منم در غم عشق
قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
ای عبید این سفری نیست که من میخواهم
میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
:: بازدید از این مطلب : 684
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3